اهورا اهورا ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

اهورا نبض زندگی

بعد از ۶ سال نوشتن ...

اینم از سال 91

خدایا شکرت این سال هم به سلامتی گذشت دیشب داشتم فکر میکردم به سال 89 که عقد کردم به عید 90 که 10 فروردییییین عروسی  گرفتیم و سال 91 که خدا فرشته کوچولویی بهمون داد که همدم تنهایی های مامان شبنمش باشه خدایا شکرررررررررررررررت بابت همه لطفهایی که به ما داشتی ازت ممنونم از اینکه همسرم خوبم مهدی و اهورای نازنینم رو به من دادی سپاسگزارم و هر دوشون رو به خودت میسپارم امیدوارم همه دوستای خوبم هم سال خوبی داشته باشن ما رو هم دعا کنید لحظه تحویل سال . به یاد همتون هستم دوستتون دارم امیدوارم همتون سالم و شاد باشید بهارتان هزاران بار مبارک   ...
29 اسفند 1391

اولین بار که نمیدونم من رو کجا بردن شاید یه نوع ددر

سلام من اهورا هستم دیدم مامانم همش میاد اینجا و از من مینویسه گفتم اینبار خودم یواشکی بیام و بنویسم این روزا من خیییییییییییییییییییییییلی زیاد شیطون شدم همش سعی میکنم از همه چی بالا برم بیچاره مامانم راستی داشت یادم میرفت دیشب مامانی با یه لباس عجیب غریب اومد سراغم بعد رفتیم ددر اما اونجا همش شغول بود من یه کم اولش میترسیدم اما بعععععععععد خوب شد همه خانم بودن نمیدونم من رو چرا برده بودن اون تو خلاصه هر چی فکر کردم چیزی سر در نیاوردم گرفتم تو بغل مادر جووونم خوابیدم گفتم من یه چرتی بزنم تا اینا به کاراشون برسن کلی انگشت خوشمزه ام رو که به همه چی ترجیحش میدم خوردم و خوابیدم یه دوست هم پیدا کردم ارمین پسر دایی مامانم نمیدونم اون رو چرا راه دا...
26 اسفند 1391

یه دووونه اهورای 8 ماهه داریم ما

مبارک باشه پسرم اینم از ماه8 که کلی کار جدید توی این ماهت یاد گرفتی خودت از حالت خوابیده به نشسته تغییر حالت بدی  الان هم داری سعی میکنی که پا شی افرین پسر زرنگم  همه چی خوبه فقط این روزا همش درگیر خونه تکونی ام وقت که کنم میام و عکسات رو میزارم  دوستت دارم مامانی بوس بوس ...
17 اسفند 1391

خدایا شکرت که به خیر گذشت

امروز صبح به مامانم گفتم بیا اهورایی رو ببریم حمام حدود ساعت 12 اقا رو بردیم حمام بعد از حمام همیشه مامانم اهورا رو میخوابونه  منم چند تا بالشت چیدم دورش و رفتم تا اشپزی کنم بعد از نیم ساعت صدای گریه اهورا بلند شد مامانم سریع رفت طرف اتاق هر چی روی تخت گشته بود خبری از اهورا نبود اهورا خودش رو به صورت انداخته بود روی زمین وقتی من رسیدم داشتم خودم رو میزدم اما اهورا همون موقع برام دالی میکرد فهمیده بود که ترسیدم واسم میخندید و سر سری میکرد وای خدای من شکرت که اهورای من طوریش نشده هزار بار شکرت خدایا خودت مراقب همه نی نیها باش  ...
6 اسفند 1391
1